متشعشع، تابناک، ساطع، درخشنده، شعاعی، پر جلا سایر معانی: درخشان، تابنده، پرشید، پرنور، نورانی، فروزان، رخشنده، رخشا، شاد و خرم، پر طراوت، پرتاوی، منبع نور، (نجوم) منبع شهاب ها، شهاب چشمه، شه ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[ریاضیات] مرکز تابش
[برق و الکترونیک] چگالی شار تابشی مقدار توان تابشی بر واحد سطح که در مقطع سطح با روی آن جاری می شود .
گرمایی که پرتووارازجسمی بیرون اید، گرمای تابنده
[برق و الکترونیک] شدت تابش انرژی گسیل شده بر واحد زمان، بر واحد زاویه ثابت در حدود جهت مورد نظر که بر حسب وات بر استرادیان بیان میشود . [زمین شناسی] شدت تابشی - شار تابشی برای هر یک زاویه صل ...
نگاهی که حاکی ازخوشی یاامیدواری باشد
[برق و الکترونیک] حساسیت تابشی جریان خروجی سیگنال لامپ یا لامپ نوری دوربین تقسیم بر شار تابشی تابده در طول موج معین .
نور افشان سایر معانی: نور افشان
درخشان، فروزان، زرنگ، تابان، روشن، با هوش، تابناک، افتابی، باکله سایر معانی: درخشنده، پر سو، (رنگ و صدا) زنده، نورانی، براق، نورتاب، پر جلا، رخشا، رخشنده، سرزنده، پر روح و نشاط، شاد و خرم، س ...
بی خیال، سبکبار، لا ابالی سایر معانی: آسوده خاطر، خوش، بی فکر و خیال، بی غم، سر و مر و گنده، فارغ البال، بی خیال بودن
خوشحال، مسرور، شاد، خرسند، خوشنود، محظوظ، خوش وقت، خشنود سایر معانی: مشعوف، شادی آور، پرسرور، مسرت بخش، خوشایند، سعید، میمون، بسیار مایل، حاکی از شادی، درخشان و شادی بخش، زیبا، دلپسند، (قدیم ...
تابناک، روشن و شفاف سایر معانی: نورانی، درخشان