گرفتار مشکلات، در تنگنا
دیکشنری انگلیسی به فارسی
با کشتی حرکت کردن، (کشتی) به دریا رفتن
خجالت دادن سایر معانی: 1- خجلت زده کردن، شرمسار کردن، شرمگین کردن، کنف کردن، خیط کردن 2- سبقت گرفتن، برتری یافتن، پیشی جستن، خیلی بهتربودن (از)
در محک آزمایش قراردادن، در معرض سنجش قرار دادن
1- با شمشیر کشتن 2- قتل عام کردن
آزمودن، در بوته ی آزمایش قرار دادن
امتحان کردن، آزمودن، محک زدن
(با سنجش جوانب یا محاسبه) به نتیجه ی محرز رسیدن
تحمیل کردن بر، استفاده کردن از، سود بردن از، طعمه قرار دادن سایر معانی: تحمیل کردن، فشار آوردن، ملعبه کردن
[ریاضیات] اثبات فرضی ریاضی
(در تخته بندی بنایی) تیر افقی (که یک سر آن بر دیوار در حال ساختمان قرار دارد)، putlock : تیر وتخته روی تخته بندی ساختمان که معماران پا روی ان میگذارند، کف چوب بست [عمران و معماری] تیر افقی چ ...
تیر افقی، چوب بست، زیر تخته ای