مجبور کردن، وادار کردن سایر معانی: ناچار کردن، ناگزیر کردن، به زور انجام دادن (یا به دست آوردن)، تحمیل کردن، ملزم کردن، ایجاب کردن، برانگیختن، جلب کردن [حقوق] مجبور کردن، وادار کردن، ملزم کر ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
جلو گیری، سرزنش، کلفت و کوتاه، پهن وکوتاه، نوک کسی را چیدن سربالا، خاموش کردن، سرزنش کردن سایر معانی: (نسبت به کسی) سردی کردن، کم محلی کردن، با تحقیر یا غرض رفتار کردن، جواب سلام ندادن، سردی ...