ثبات قدم، پشت کار، استقامت، مداومت، اصرار سایر معانی: پیگیری، پافشاری، عزم راسخ، ایستادگی، سرسختی، پایمردی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ثبات عزم، عزم ثابت، استواری، رسو
ثبات قدم، تحلیل، دقت، تجزیه، نیت، قصد، تصویب، نتیجه، تصمیم، عزم، عزیمت، حل، رفع، تفکیک پذیری، عزم راسخ سایر معانی: جداسازی، جدایش، واکافت، اراده، خواست، گزیر، قطعنامه، بازفرمود، مصوبه، تصویب ...
عمد، تصمیم، عزیمت کردن، رای دادن، مقرر داشتن، رفع کردن، تصمیم گرفتن سایر معانی: تجزیه کردن یا شدن، واکافت کردن یا شدن، واگشودن، (با: -self) تبدیل شدن، مبدل شدن یا کردن، رمشاندن، مصمم کردن، ع ...