مغز، هوش، مخ، کله، خرد، ذکاوت، بقتل رساندن، مغز کسی را دراوردن سایر معانی: محتویات کاسه ی سر (brains هم می گویند)، (اغلب جمع) هوش، قدرت فکری، ذهن، (عامیانه) باهوش، آدم باهوش، شخص با کله، (عا ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
دانشمند سایر معانی: عالم، دانا
متخصص، ویژهگر، ویژه کار سایر معانی: ویژه کار، ویژه گر، متخصص [حسابداری] کارشناس [نساجی] کارشناس - متخصص