متناسب، به نسبت سایر معانی: نسبی، برپار، برمبنای نسبت، همگر، بساوند، همود [برق و الکترونیک] تناسبی [مهندسی گاز] تناسب، نسبت [نساجی] متناسب [ریاضیات] گزاره ای، متناسب ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[برق و الکترونیک] کنترل کننده تناسبی
شمارگر تناسبی [فیزیک] وسیلهای که در ناحیۀ تناسبی کار میکند تا رویدادهای تابشی، بهویژه ذرات α و β و پرتوهای ایکس را شمارش کند ...
واژههای مصوب فرهنگستان
[برق و الکترونیک] شمارنده تناسبی شمارنده تابشی که از یک لامپ شمارنده تناسبی و مدارهای مربوط به آن تشکیل می شود. [زمین شناسی] شمارنده متناسب - آشکار گر تشعشع مرکب از یک لوله پر از گاز که در آ ...
[ریاضیات] صورت گزاره
[ریاضیات] فرمول گزاره ای
[حسابداری] روش ارزش نسبی
[برق و الکترونیک] ناوبری تناسبی
[آمار] جزء متناسب
[ریاضیات] کمیت های متناسب
[برق و الکترونیک] ناحیه تناسبی محدود ولتاژ اعمال دشه برای لامپ شمارنده تابش که بار کنترل شده به ازای هر شمارش مجزا در آن متناسب با بار آزاد از یونیده شدگی ابتدایی است.
[ریاضیات] نمونه گیری متناسب [آمار] نمونه گیری متناسب