سابقه دار، نمونه دار، با نظیر
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مقدماتی سایر معانی: وابسته به سابقه یا رسم، روالی، سابقه شو، سابقه درست کن
[حقوق] شرط متقدم (شرطی که ایفای تعهد منوط به تحقق آن است)
[حقوق] رویه قضایی
این چیز سابقه نداردsi
بی مانند، بی نظیر، جدید، بی سابقه سایر معانی: تازه
(حقوق) قانون بدعتی و عرفی، قانون موضوعه (که استوار است بر احکام پیشین دادگاه ها و سنت های حقوقی) (مقایسه شود با قانون مدون: statute law) [حقوق] سابقه و رویه قضایی
عرف، حقوق عرفی سایر معانی: (حقوق) قانون عرفی (در مقایسه با قانون موضوعه یا قانون مدون: statute law )، قانون غیر مدون، عرف [حقوق] حقوق عرفی، قوانین مبتنی بر عرف، "کامن لا"، رویه قضایی در انگل ...
محک، میزان، معیار، ملاک، ضابطه، مقیاس، نشان قطعی سایر معانی: پیمانه، سنجه، استاندارد (standard)، ایاره [عمران و معماری] ضابطه - معیار - مصداق - سنجه [برق و الکترونیک] معیار، محک [نساجی] میزا ...
عادت، خوی، رسم، عرف، مرسوم، سنت، حقوق گمرکی، برحسب عادت سایر معانی: خویگیری، تراداد، برمانه، دیرمانه، (جمع) حقوق گمرکی، (مالیات) گمرک، (عوارض) گمرکی، (جمع با فعل مفرد) اداره ی گمرک، گمرکات، ...
پیشین، قبلی، پیش، جلوی، درجلو، پیش سایر معانی: (واقع در جلو چیزی دیگر) جلوی، پیشی، جلو، قدام، قدامی، (قدیمی) در برابر، (در قسم خوردن) بهـ، جلو کشتی، به سوی جلوی کشتی، سینه ی کشتی، به سوی سین ...
عادت، اداب، روش، شیوه، عادت یا خوی همیشگی، عادت روزانه سایر معانی: خصلت، منش، سرشت، خلق و خو، نهاد، طبع، عادت م، مرسوم