وانمود، تظاهر، افسانه، قصه، متظاهر، ساختگی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
نمایش دادن، نشان دادن، وانمود کردن، بیان کردن، نمایندگی کردن، نمایاندن، نماینده بودن سایر معانی: (در شعر یا نمایش و غیره) نشان دادن، مجسم کردن، تجسم کردن، تنمند کردن، (به صورت تحریف شده) شرح ...