تحریک کردن، بردن، کوبیدن، راندن، اتومبیل راندن، عقب نشاندن سایر معانی: رانندگی کردن، (با وسیله ی نقلیه) بردن، - کردن، (به شدت) وادار به کاری کردن، (به کاری) واداشتن، انگیزاندن، کوشیدن، سخت ک ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مدتزمان لازم برای انتقال پسماند بهوسیلۀ نقلیه [مهندسی محیط زیست و انرژی]
واژههای مصوب فرهنگستان