چیزی (مثل اتومبیل) را به همان صورت در مقیاس کوچکتری تولید کردن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خرد کردن، برطرف کردن، محو کردن، رفع کردن، زدودن، بیرون کردن، حذف کردن، منتفی کردن سایر معانی: از قلم انداختن، به حساب نیاوردن، (از متن و غیره) زدن، از بین بردن، معدوم کردن، نابودکردن، نیست ک ...