میزان، مقدار، مبلغ، عده، مایه، مقدار میزان، بالغ شدن، رسیدن سایر معانی: بالغ شدن بر، سرزدن به، رسیدن به، جمع (حساب)، مجموع، سرجمع، به مثابه، معادل، اندازه، تعداد [حسابداری] مبلغ [صنعت] مقدار ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ادم کهن سال، ادم کهنه پرست، پیش از طوفان نوح، وابسته به پیش از طوفان سایر معانی: (مزاح یا تحقیرآمیز) قدیمی، کهنه، پیر، کهنسال، بدوی، مال عهد دقیانوس، وابسته به پیش از توفان نوح
خود رو، خود کار سایر معانی: (امریکا)، اتومبیل، پیشوند:، خود، برای خود، به تنهایی [autobiography]، n : خودرو، ماشین سواری
خود رو، اتومبیل، ماشین متحرک خودکار، ماشین خودرو سایر معانی: ماشین سواری، خودرو (سواری نه باری)، اتومبیل راندن، اتومبیل سوار شدن
قدیمی مسلک، عقب افتاده، امل، از حال بی خبر، کهنه، بی خبراز
بهترین، بهترین کار، به بهترین وجه، بزرگترین، نیکوترین، خوبترین، شایستهترین، ممتاز، عظیم ترین، به نیکوترین روش، اعلاء، خاصگی، سبقت گرفتن، برتری جستن سایر معانی: بهینه، به بهترین وجه (حالت عال ...
کوشش یا اندیشه ی بی حاصل، کار بی فایده، کوی بن بست، کوی بن بست کوشش یا اندیشهی بیحاصل، کار بیفایده the negotiations have reached a blind alley مذاکرات به بن بست رسیده است، کوچه بن بست [عمران ...
محدود، کراندار سایر معانی: کران دار [برق و الکترونیک] کران دار [ریاضیات] کراندار، محدود، کرانه دار، محصور، پایاندار [آمار] کراندار
محدود، بستری، منحصر، محدود شده سایر معانی: 1- محدود 2- بستری [عمران و معماری] تحت فشار - محبوس [بهداشت] زیر فشار - محبوس
بحران، موقع بحرانی سایر معانی: شور، بزنگاه، سرگشتگی، شوریدگی، نقطه ی عطف، سختی، پریشان حالی، شور بیماری، اوج بیماری، بحبوحه ی مرض، نقطه ی عطف مرض، کریز، بحرانی، شوریده، شورین [ریاضیات] بحران ...
سختی، مشقت، محظور، اشکال، عقده، مشکل، مضیقه، دشواری، زحمت، گرفتگیری، مخمصه سایر معانی: بغرنجی، صعوبت، دقمصه، هچل، گرفتاری، درد سر، مانع، فلاکت، تنگنا، درماندگی، جنگ و دعوا، ستیزگری، جنگ و ست ...
انجام شده، وقوع یافته سایر معانی: (اسم مفعول فعل: do) انجام شده، کرده، پایان یافته، پخته، (از نظر اجتماعی) قابل قبول، پسندیده، (عامیانه) باشه، قبول، با کمال میل، (عامیانه) 1- مرده، نابود، تب ...