میخ چوبی، دستک، کشیک، چوب نوک تیز، میخچه، چوب پرچین، پاسدار، افسار کردن، بستن، نرده کشیدن، اعتصاب کردن، مراقبت کردن، جلوکسی راه رفتن یا ایستادن سایر معانی: پیشگام اعتصاب (کارگر مامور حمل شعا ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
شرط، سندان، گرو، میخ چوبی، ستون چوبی یا سنگی تزئینی، بچوب یا بمیخ بستن، قائم کردن، شهرت خود رابخطر انداختن، پول در قمار گذاشتن، شرط بندی کردن، محکم کردن سایر معانی: (چوب یا فلز نوک تیز که بر ...