(قدیمی) به خود بالیدن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خود را (به انجام کاری) متعهد کردن
(از کسی) انتقام گرفتن، دق دل خود را خالی کردن
1- خود فروشی کردن 2- (عامیانه) بازار خود را گرم کردن، از خود تعریف کردن
(خودمانی) 1- توی تنبان خود ریدن 2- ترسیدن، شلوار خود را زرد کردن
خود را گرفتار مشغله ی زیاد کردن، در آن واحد در چند کار شرکت داشتن
مطابق میل خود عمل کردن
1- مسئولیت کاری را پذیرفتن، به عهده گرفتن، تقبل کردن 2- انجام کاری را آغاز کردن
برای جلب محبت یا عشق کسی سخت کوشیدن
همکاری کردن با، وابستگی پیدا کردن با، همنشین شدن
اسرار درونی خود را گفتن، درد دل کردن، فاش کردن
در خود فرو رفتن، در فکر فرورفتن (و به اطراف توجه نداشتن)