(عامیانه) دستپاچه شدن، (از شدت اشتیاق و هیجان) با دستپاچگی عمل کردن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
1- (ماهیت و استعدادها و غیره ی) خود را یافتن 2- ... بودن، پی بردن به
1- به فکر دیگران بودن، از خود گذشتگی کردن 2- گستاخی کردن، عنان اختیار از کف دادن
جواب یا توضیح قانع کننده دادن، توجیه کردن
خود را به کسی تحمیل کردن، سربار کسی شدن
از خود بیخبر
خود را با کسی درگیر کردن
نسبت به خود خشمگین شدن، خود را مقصر دانستن
سخت کوشیدن، جان کندن
با کوشش خود (و بدون کمک دیگران) موفق شدن
پرخوری کردن، (در خوردن یا نوشیدن) زیاده روی کردن
(در انتظار) خود را مضحکه کردن، افتضاح بالا آوردن، الم شنگه به پا کردن، (به طور منفی) جلب توجه کردن