مسن، سالخورده، پیر، سالار، قدیمی، کهنه، باستانی، گذشته، پارینه، دیرینه، عتیق، سابق، فرسوده، سابقی، زر، کهن سال، کهنه کار، پیرانه سایر معانی: سالمند، کلانسال، دنیا دیده، عاقل، باخرد، ارشد، بز ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
پیری سایر معانی: کهنسالی، سالمندی، سالخوردگی، دوران پیری [زمین شناسی] کهن سنی در توپوگرافی، مرحله نهایی در چرخه فرسایشی یک عارضه یا یک ناحیه که طی آن سطح ناحیه فرسایش یافته و تقریباً به سطح ...
دورۀ بابل کهن [باستانشناسی] دورهای در تاریخ میانرودان جنوبی در فاصلۀ زمانی 2000 تا 1600 ق.م شامل دورۀ ایسینـ لارسا در نیمۀ اول و سلسلۀ آموری در نیمۀ دوم ...
واژههای مصوب فرهنگستان
[ریاضیات] دستگاه مختصات پیشین، دستگاه هماراهای پیشین
(زبان شناسی) انگلیسی کهن (گویش ژرمنی غربی که از حدود 400 تا 1100 میلادی در انگلیس رایج بود)، زبان انگلیسی قدیم
گذشته گرای، کهنه گرای، کهنه پرست، امل، محافظه کار، سنت گرای، از مد افتاده، قدیمی، محافظه کار کهنه، غیرمتداول
(عامیانه) شیطان، ابلیس
(خودمانی) مادر، والده، همسر، زوجه، والده my old lady made me take a bath everyday مادرم مرا وادار میکرد هر روز حمام بگیرم همسر، زوجه معشوقه
[زمین شناسی] کهن دریاچه، دریاچه قدیمی (الف) دریاچه ای که بخش عمده آن توسط رسوبات و گیاهان متعدد، پر شده است. نیز ببینید: aging. (ب) یک دریاچه کم اکسیژن یا دی استروفیک. نیز ببینید: senescent ...
با سابقه، خوش سابقه، قدیمی، دارای تاریخ یا سنت طولانی، سنت گرای، محافظه کار، گذشته گرای، دارای قدرت در اثر ارشدیت، ارشد
دمامه، دختر خانه مانده، اخمو و غرولندو سایر معانی: (دختر یا زن) خانه مانده، پیر دختر، ترشیده
(داستان سندباد بحری در هزار و یک شب) دوال پا