متعهد و ملتزم کردن، در محظور قرار دادن، ضامن سپردن، تکلیف کردن سایر معانی: ملزم کردن، موظف کردن، متعهد کردن، ناگزیر کردن، ناچار کردن، وا داشتن، بایاندن، (زیست شناسی) اجباری، لازم، واداشته، ز ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
هوازی اجباری [مهندسی محیط زیست و انرژی] ریزاندامگانی که فقط در مجاورت با اکسیژن محلول میتواند زنده بماند
واژههای مصوب فرهنگستان
[زمین شناسی] متعهد و ملتزم شده، محدود صفت: به موجود زنده ای که تنها تحت شرایط معین و محدود، قادر به تداوم حیات است گفته می شود. مقایسه شود با: facultative. مترادف: obligative.
مجبور کردن، وادار کردن، متعهد شدن، ممنون کردن، مرهون ساختن، لطف کردن سایر معانی: ملزم کردن (قانونا" یا اخلاقا" یا با زور)، وا داشتن، بایاندن، ناچار کردن، ناگزیر کردن، موظف کردن، منت گذاشتن، ...
دارا بودن، بدهکار بودن، مدیون بودن، مرهون بودن سایر معانی: وام دار بودن، قرض داشتن، بدهی داشتن، (به کسی یا چیزی) دین داشتن، زیر بار منت بودن، سپاسمند بودن، (قدیمی) داشتن، مالک بودن [حقوق] بد ...
مسئولیت، معتبر، ابرومند، عهده دار، مسئولیت دار سایر معانی: مسئول، پاس ور، پتوازگر، جوابگو، پاسخگو، پر مسئولیت، پرپتواز، پرپاس وری، مسبب، موجب، عامل، باعث، بانی، وظیفه شناس، قابل اعتماد، خوش ...
ریزاندامگانی که تنها در نبود اکسیژن میتواند زندگی کند [مهندسی محیط زیست و انرژی]