پیمان، سوگندنامه، عهد، سوگند، یمین، میثاق، عهد کردن، قسم خوردن، سوگند خوردن سایر معانی: قسم، (به کار بردن نام خدا و مقدسان با خشم یا برای تاکید و غیره) توهین به مقدسات، ذکر نام خدا به طریق ن ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[حقوق] به قید سوگند
قایق خانه، آشیانه ی قایق، ناوگاه
[حقوق] قسم قاطع دعوی (قسمی که یک طرف دعوی به طرف دیگر متوجه کند و با ادای سوگند او دعوی فیصله یابد)
بزچران، بزدار سایر معانی: شبان، بز ران
رجوع شود به: loathsome، نفرت انگیز، زننده، دافع، بیرغبت سازنده
زننده، نفرت انگیز، باتنفر، بطور نفرت انگیز سایر معانی: (نادر) بابی میلی، با بیزاری، با چندش، رجوع شود به: loathsome
منفور، زننده، نفرت انگیز، بی میل، دافع، بی رغبت کننده، بدصفت، نفرت اور سایر معانی: تنفر انگیز، انزجار آور، بیزار کننده، چندش آور
نه با بی میلی، بامیل، به دلخواه، بمیل، راضی، مایل
[حقوق] سوگند رسمی
تنفر داشتن از، بیم داشتن از، ترس داشتن از، ترساندن، ترسیدن، منزجر شدن از سایر معانی: تنفر داشتن، منزجر بودن، نفرت داشتن، بیزار بودن، احتراز کردن، پرهیز کردن، دوری کردن
شنیع، زشت، منزجر، مکروه، مغایر، نا سازگار، فرومایه، بیم ناک سایر معانی: تنفرآور، منزجر کننده، نفرت انگیز، فجیع، مشمئز کننده، مخالف، ضد، برخلاف، متنفر