مهم، عمده، قابل توجه، شایان، پر مایه سایر معانی: شایان ملاحظه، کرامند، فراوان، کلان
دیکشنری انگلیسی به فارسی
یافتنی، قابل کشف سایر معانی: یافتنی، قابل کشف
ظاهر سایر معانی: تشخیص دادنی، قابل تشخیص، مشاهده کردنی
روشن، واضح، متفاوت، متمایز، مجزا سایر معانی: ناهمسان، ناهمگن، ناهمگون، منفرد، جدا، تک، جداگانه، مشخص، هویدا، آشکار، قابل تمیز، پیدا، بی چون و چرا، صریح، قطعی، (شعر قدیم) رنگارنگ، مزین، ممتاز ...
قابل تشخیص، تشخیص پذیر، فرق گذاشتنی [شیمی] تمیزدادنی، قابل تمیز
زشت، اشکار، انگشت نما، وقیح، برملا سایر معانی: بسیار بد، زننده، شرم آور، وقیح (وقیحانه)، قبیح (قبیحانه)، شنیع، فاحش، رسوا
دارای نور زننده، پرتابش، پر زرق و برق، پر جلال، دارای نور و تزیینات زیاده از حد، جلف، (نگاه) حاکی از خشم، (تداعی منفی) پرواضح، اظهر من الشمس، چشمگیر، خیره، شوخ، زیاددرخشان، خیره کننده، خودنم ...
بینهایت کوچک، بی اندازه خرد سایر معانی: (کوچکتر از آنکه بتوان اندازه گرفت) بسیار کوچک، بسیار ریز، بسخرد، بسخرده، (ریاضی) وابسته به بسخرد، بسخردی، (ریاضی) عدد بسخرد [عمران و معماری] بی نهایت ...
خبر، اعلامیه، اشاره، نامه، بیانیه، فاش، بارز، ساطع، ظاهر، اشکار، معلوم کردن، ظاهر ساختن، بازنمود کردن، اشکار ساختن، اعلامیه دادن، فاش کردن سایر معانی: آشکار (از نظر بینایی یا تفکر)، واضح، رو ...
علامت دار، نشان دار سایر معانی: مورد سوظن یا مراقبت یا جستجو و غیره، چشمگیر، قابل ملاحظه، هویدا، آشکار، دارای علامت (رجوع شود به: mark)، مشخص [ریاضیات] علامت دار
شخص بر جسته، قابل توجه، جالب توجه، چیز برجسته سایر معانی: چشمگیر، درخور توجه، برجسته، جالب، قابل ملاحظه، آدم برجسته، آدم متشخص، سرشناس، (قدیمی) کدبانو، با کفایت، باجربزه، (سابقا در فرانسه - ...
مورد توجه، با ارزش، قابل توجه، قابل دقت سایر معانی: برجسته، چشمگیر، درخور توجه، جالب توجه، مهم