دماغه، خیشوم، بینی، عضو بویایی، نوک بر امده هر چیزی، بو کشیدن، بینی مالیدن به سایر معانی: دماغ، پوز، پوزه، بویایی، شامه، شم، استعداد پیگیری و درک، هر چیز بینی مانند: دماغه، سرلوله، سر شیرآب، ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[زمین شناسی] زاویه دماغه
[نساجی] قطعه دماغی
داروی بینی، قطره ی بینی، بینی چکان
(عامیانه) جراحی پلاستیک بینی، عمل دماغ
[نفت] ردیف دماغک
[خاک شناسی] شیب دماغه
پوز بند اسب، رو دماغی سایر معانی: پوزبند (اسب و الاغ)، رو دماغی، بخشی از کلگی اسب
خون دماغ، رعاف سایر معانی: خونریزی از بینی، خون دماه
دان دان، انگوری
البومینی، سفیده ای
[عمران و معماری] دماغه رویکرد