محرک، متحرک، سیار، سایر سایر معانی: در حال حرکت، گردان، جنبنده، گردنده، احساس انگیز، متاثر کننده، ترحم انگیز، سوزناک، وابسته به وسیله ی نقلیه ی در حال حرکت، جنبان، به حرکت آور، جنب زا، گردان ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[حسابداری] میانگین متحرک [کامپیوتر] میانگین متحرک . [ریاضیات] معدل متحرک، میانگین متحرک [آمار] میانگین متحرک
[عمران و معماری] روش اتومبیل در حرکت - روش خودرو در حرکت
[برق و الکترونیک] گالوانومتر با پیچک متحرک گالوانومتری که جیان خروجی از پیچک معلق یا گردان در مدیان مغناطیسی ثابت شده را اندازه می گیرد .
[زمین شناسی] الکترود متحرک
[عمران و معماری] بار متحرک [برق و الکترونیک] بار متحرک بخشی از موجبر با پیستونی که موقعیت با رکم - بازتابش مخروطی شکل لغزانی را برای تنظیم فاز بازتابش باقی مانده از بار کنترل میکند .
[برق و الکترونیک] مغناطیس سنج با آهنریای متحرک مغناطیس سنجی که عملکرد آن بر اساس گشتاور عمل کننده بر روی سیستمی از یک یا چند آهنربای دائمی است که می توانند در میدان اندازه گیری شوند بگردند .
[سینما] میزانسن متحرک
سینما سایر معانی: فیلم سینما، نمایش فیلم
تصویرهای متخرک، تصویرهای جنبنده، سینما
[معدن] سرند متحرک (دانه بندی)
[سینما] نمای متحرک - نمای دوربین متحرک - نمای ارابه ای / نمای روی ریل / نمای سیار