(نوعی الیاف پلاستیکی اکریلیک که در مقابل آتش پایدار است و از آن پارچه و فرش می بافند) مد اکریلیک [نساجی] لیف مدآکریلیک
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[نساجی] لیف مدآکریلیک
(دستور زبان) فعل کمکی وجه نما، فعل معین وجهی، فعل معین شرطی
فعل کمکی وجهی [زبانشناسی] ← فعل وجهی
واژههای مصوب فرهنگستان
موسیقی مقامی [موسیقی] دستهای از آثار موسیقایی که بر مبنای مقامهای مختلف، غیر از بزرگ (major) و کوچک (minor)، تصنیف شود؛ مقامهای شرقی و کلیسایی از آن جمله است ...
سرعت معمول [حملونقل درونشهری - جادهای] سرعتی که بیشترین بسامد را در زمان و مکان مشخص در بین رانندگان دارد
فعل وجهی [زبانشناسی] نوعی فعل کمکی که دیدگاه گوینده یا نویسنده را دربارۀ حالت یا رویداد فعل نشان میدهد|||متـ . فعل کمکی وجهی modal auxiliary verb ...
مُد [آمار] مقداری از یک متغیر تصادفی که متناظر با بیشینۀ توزیع فراوانی آن است
مُد [ریاضی] مقداری از یک متغیر تصادفی که متناظر با بیشینۀ توزیع فراوانی آن است
طرز عمل، فن، مقام، سبک، رسم، وجه، طرز، اسلوب، طریقه، طریق، طور سایر معانی: شیوه، روال، روش، حالت، باب، آرنگ، مد، باب روز (بیشتر می گویند: fashion)، (زمین شناسی - محتوای معدنی و فلزی سنگ آذری ...
[ریاضیات] طبقه ی نما
[برق و الکترونیک] پرش حالت تغییر ناگهانی و غیر عادی در بسامد نوسان و توان خروجی مگنترون، در اثر تغییر حالت عملکرد از یک پالس به پالس بعدی .