تبعید کردن، جابجا کردن، جانشین شدن، جای چیزی را عوض کردن سایر معانی: جا به جا کردن، (از جای اصلی خود) حرکت دادن، (جای شخص یا چیز دیگر را) گرفتن، جایگزین شدن، غصب کردن، آواره کردن، بی خانمان ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
گم کردن، جا گذاشتن، در جای عوضی گذاشتن سایر معانی: در محل عوضی قرار دادن، (چیزی را) در جای خود نگذاشتن، (اعتماد یا محبت و غیره خود را) معطوف به آدم نامستحق کردن
گذاشتن چیزی در جای عوضی