قابل اندازه گیری سایر معانی: سنجش پذیر، گز کردنی [برق و الکترونیک] قابل اندازه گیری [ریاضیات] اندازه پذیر
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[ریاضیات] عدد اصلی اندازه پذیر
[ریاضیات] پوشش اندازه پذیر
[ریاضیات] مجموعه ی اندازه پذیر [آمار] مجموعه اندازه پذیر
فضای اندازهپذیر [ریاضی] مجموعهای همراه با یک سیگماجبر از زیرمجموعههای آن مجموعه
واژههای مصوب فرهنگستان
[ریاضیات] برل - اندازه پذیر
[ریاضیات] تابع اندازه پذیر اساسا کراندار
بى پایانى، بیحسابى، بزرگى بى اندازه
[ریاضیات] مجموعه ی اندازه پذیر ژردان، مجموعه ی دارای اندازه ی ژردان
[ریاضیات] تابع ضعیف-اندازه پذیر
بسیار عمیق سایر معانی: گردابی، ژرف، ورطه ای، ناپیمودنی [عمران و معماری] مغاکی [زمین شناسی] مغاکی این اصطلاح معمولا "متعلق به پایینترین اعماق اقیانوسها"ست عمق ناحیه مغاکی را بطور کلی از 4000 ...
محاسبه پذیر، شمردنی سایر معانی: شمردنی [ریاضیات] قابل محاسبه، شمارش پذیر، شماره پذیر