توسعه دادن، بسط دادن، پرورش دادن توسعه دادن، ایجاد کردن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
با تجربه، ورزیده، اموخته سایر معانی: کار کشته، کارآزموده، کاردیده، کهنه کار، مجرب، سرد و گرم چشیده
کامل، بالغ، سررسیده شده، بحد بلوغ یا رشد رساندن، سنگین کردن، کامل کردن، منقضی شدن، رشد کردن سایر معانی: (میوه و غیره) رسیده، (انسان و جانور) بالغ، بالیده، رسیده به حد کمال، برنا، گوالیده، بر ...
مهربان، دلپذیر، رسیده، نرم، خوش طعم، جا افتاده سایر معانی: (میوه) رسیده و آب دار، شاداب، (شراب و سرکه و غیره) رسیده، خوش طعم (نه تلخ یا ترش)، (آب و هوا یا رنگ یا نور یا صدا و غیره) ملایم، خو ...
مسن، سالخورده، پیر، سالار، قدیمی، کهنه، باستانی، گذشته، پارینه، دیرینه، عتیق، سابق، فرسوده، سابقی، زر، کهن سال، کهنه کار، پیرانه سایر معانی: سالمند، کلانسال، دنیا دیده، عاقل، باخرد، ارشد، بز ...