محو کردن، زدودن سایر معانی: 1- (نوشته و غیره) پاک کردن، محو کردن 2- کشتن، معدوم کردن، نابود کردن، از میان برداشتن، 3- (شدیدا) شکست خوردن، ناکام شدن، زمین خوردن، (خودمانی) شکست، ناکامی، سقوط، ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
1- پیش رفتن، جلو رفتن، ترقی کردن 2- تبدیل به شکل یا شی بخصوصی کردن 3- پروراندن 4- (دانش یا مهارت) کسب کردن 5-تحریک کردن، انگیزاندن 6- (خودمانی) ورزش شدید کردن
بدبختی، خرابی، کشتی شکستگی، اشغال سبزی، خرد و متلاشی شدن، ویران شدن، خراب کردن سایر معانی: ویرانی، کشتی غرق شده، تکه ی چیزی که درهم شکسته شده است، خزه ی دریایی که بر ساحل آمده است، شکنجه داد ...
استفراغ یا بالا آوردن خون [پزشکی]
واژههای مصوب فرهنگستان
امکان دستیابی یک سازمان نظامی به افزارگان مورد نیاز برای پشتیبانی از فعالیتهای زمان جنگ یا شرایط پیشبینینشده از قبیل امدادرسانی در زمان بحران یا در هنگام وقوع حوادثی چون سی ...
مجموعۀ شرایط جوّی و هواشناختی خاص یک منطقۀ کرۀ زمین|||متـ . آبوهوا [علوم جَوّ]
اقلیم منطقۀ درونی خشکی وسیعی در ابعاد قاره، دور از تأثیرات مستقیم اقیانوسها [علوم جَوّ]
اقلیم ویژۀ مناطق کاملا همجوار با کلاهک یخی یا یخسار قارهای [علوم جَوّ]
← اقلیم کلاهک یخی [علوم جَوّ]
روشی برای جایگزین کردن کلام قسمتی از فیلم با کلام جایگزینی (معمولاً به زبان دیگر) بصورت اتوماتیک میباشد. [فرهنگ اصطلاحات سینمایی]
فرهنگ واژههای آزاد
بازهای که براساس دادههای نمونهای تعیین میشود و با احتمال معینی پارامتر نامعلوم موردنظر را در بر میگیرد [آمار]
مقدار تحققیافتۀ یک برآوردگر نااریب [آمار]