با استعداد، زیرک، زرنگ، چابک، معقول، با هوش، ناقلا، با خرد سایر معانی: گر بز، رند، زبر دست، بشول، هژیر، چست، زبل، مرد رند، نیرنگ باز، زرنگ (با تداعی منفی)، آب زیر کاه، رندانه، ماهرانه، زبردس ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سپری، متناهی سایر معانی: فرزانه، با معرفت، فرهیخته، آموخته، والا، فراگشته، نابود، شکست خورده، کسی که کارش تمام است (یا کارش ساخته است)، پایان یافته، تمام (شده)، انجامیده، کامل (شده)، تکمیل ( ...
عدم تجانس سایر معانی: جوربجوری، ناجوری [نساجی] نا همگنی - نا یکنواختی محلول [ریاضیات] ناهمگنی [آمار] ناهمگنی
چند شکلی، بسیار شکل سایر معانی: چند دیس، چند ریخت، بسیار شکلی [ریاضیات] چندشکلی، چندصورتی
مختلف، متنوع، گوناگون، غیر متجانس، چندین، چند تا، جورواجو سایر معانی: چندسان، متفاوت، بسیارگان، رنگارنگ، الوان، چندرنگ، چندجنبه ای، چندبخشی، چندگونه، رجوع شود به: variant [برق و الکترونیک] م ...
زیرک، متحرک، روان، همه کاره، تطبیق پذیر، دارای استعداد و ذوق، متنوع و مختلط، چندسو گرد سایر معانی: (دارای چند استعداد یا مهارت یا کاربرد) چندکاره، چندهنره، چندکاربردی، همه فن حریف، همه مرده ...