مورد قبول یا فهم اکثریت مردم، عامه پسند، مردم پذیر، مردم پذیر رجوع شود به: least common denominator
دیکشنری انگلیسی به فارسی
رجوع شود به: least common multiple، کوچکترین مضرب مشترک [ریاضیات] کوچکترین مضرب مشترک
[عمران و معماری] پایین ترین نقطه پی
[عمران و معماری] پایین ترین ایستابی
[ریاضیات] برخه ی ساده نشدنی
خوار، پست، محقر، قابل تحقیر سایر معانی: درخور خواری، نکوهیدنی
دندهیک [قطعات و اجزای خودرو] وضعیتی در جعبهدنده که با ایجاد بیشترین نسبت دور کمترین سرعت و بیشترین گشتاور به محور خروجی جعبهدنده منتقل میشود ...
واژههای مصوب فرهنگستان
رجوع شود به: doe
کمین سایر معانی: وابسته به حداقل، کمینه ای، کمینی [صنایع غذایی] کمین [ریاضیات] کمین، مینیمال، حداقل، کوچکتر، کهینه، اقل، کمینه
(بانکداری و بازرگانی) نرخ بهره ی ممتاز، بهره ی کمینه (که بانک به مشتریان عمده و خوب خود می دهد)، بهره ی حداقل، بهره ی پایه (prime interest rate و prime lending rate هم می گویند) [حقوق] نرخ م ...
اوربیتالی در یک مولکول که پایینترین تراز انرژی خالی در صفر مطلق است|||متـ . پاما LUMO [شیمی]
کمترین مقدار ولتاژ بهرهبرداری برای هر نقطه از یک سامانۀ الکتریکی که در شرایط کار عادی به تجهیزات آسیب نرساند [مهندسی برق]