از هوش رفتن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سلطه یا اختیار را از دست دادن، از عهده برنیامدن، کنترل از دست دادن، عنان از دست دادن
حساب از دست کسی دررفتن
عقب افتادن، پس روی کردن، تضعیف شدن، ناموفق شدن، فرصت خود را از دست دادن
پایین رفتن، ارتفاع از دست دادن، زیر رفتن
پول باختن، پول از دست دادن، ضرر کردن
عاشق شدن، عاشق (کسی) شدن، دلباختن، دلباخته شدن
(خودمانی) دیوانه شدن، به کله ی (کسی) زدن
(عامیانه) باختن، از فرصت استفاده نکردن، ناکام شدن
دلواپس چیزی بودن، از نگرانی (درباره ی چیزی) به خواب نرفتن
losable از دست رفتنی، برباد رفتنی
مردکه، ادم بیکاره سایر معانی: (محلی)، آدم پست، آدم مهمل