[نساجی] پود حلقه شده در پارچه - پود شل شده در پارچه
دیکشنری انگلیسی به فارسی
متوالی، پیوسته، ماندگار، مداوم سایر معانی: بلاانقطاع، بی وقفه، بی مکث، هم پیوسته، هم تنیده، پایسته، پیگیر، همواره، پیاپی، مستمر، متداوم، (ریاضی) متصل، (دستور زبان) استمراری [حسابداری] مداوم ...
مجعد، فرفری سایر معانی: پرپیچ و تاب، پرشکن، پرشکنج، شکنج دار، کلج دار [نساجی] جریان
خم، منحنی، چنبری سایر معانی: کج,کجشده ,منحنی ,خمیده [عمران و معماری] منحنی [ریاضیات] منحنی، خمیده، منحنی شکل [پلیمر] انحنادار
کروی شکل، گوی مانند، توپچه مانند، چیز کروی شکل، گردک، گوی دیس، گوی سا [ریاضیات] گوی مانند، کروی
پایان نا پذیر، تمام نشدنی، بسیار دراز سایر معانی: بی پایان
جمع شده، دشوار، بر امده، گره دار، منگوله دار، ازدحام کرده، کلاله دار سایر معانی: پیچیده، غامض، پرجزئیات، بسته شده یا محکم شده با گره، گره زده، پر گره، قلمبه دار، گیردار، گیرکرده، گوریده، دره ...
نوبت، چنبری، مدور، دایره وار، گرد، گردی، مهره مانند، بی خرده، بیخرده کردن، کامل کردن، دور زدن، گرد کردن سایر معانی: گوی سان، کروی، دایره مانند، پرهونسان، استوانه ای شکل، قوسدار، منحنی، چمچاچ ...