زندگی، معیشت، وسیله گذران، حی، در قید حیات، زنده، جاندار، جاودان سایر معانی: زنده (در برابر: مرده dead)، پر فعالیت، پرکنش، پربیاوبرو، پویا، وابسته به زندگان، در حالت طبیعی، دست نخورده، استخر ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[پلیمر] خصلت زنده، ویژگی زنده
جاندار، حیوان
در ازدواج سعادتمند بودن، زندگی زناشویی موفق و کامبخشی داشتن
عروسک پیشبندی [هنرهای نمایشی] عروسکی که بدن و دست و پایش به هم متصل است و مانند پیشبند از گردن عروسکگردان آویزان میشود ...
واژههای مصوب فرهنگستان
بسپار زیا [مهندسی بسپار] بسپاری که مواضع فعال بسپارش آن با وجود مصرف شدن همۀ تکپارها باقی میمانند
گواه زنده، اثبات عینی
مزدکافی برای زیستن در رفاه نسبی، مزدکافی برای امرار معاش
خوش گذران، عیاش، تسلیم هوای نفس، بی بند وبار [بهداشت] آزادزی
زندگیتو جهنم میکنم
(عامیانه) حسابی کتک زدن، لت و پار کردن
[عمران و معماری] طاق کمکی - قوس کمکی