[ریاضیات] رهبری با تمرکز روی مدیر
دیکشنری انگلیسی به فارسی
رفتار، سلوک، عمل اوردن، هدایت کردن، اداره کردن، بردن سایر معانی: اجرا، مدیریت، اداره، راهنمایی کردن، همراهی کردن، مشایعت کردن، مدیریت کردن، اجراکردن، (با: -self) مواظب رفتار خود بودن، (خوب) ...
راهنمایی، سبقت، رهبری، تقدم، سر پوش، مدرک، هدایت، راه آب، سرب، شاقول گلوله، پیش افت، سرب دار، رنگ سربی، بردن، سوق دادن، رهبری کردن، سرب پوش کردن، با سرب اندودن، بران داشتن، راهنمایی کردن، هد ...