باسوگواری، باعزاداری، بااظهارتاسف
دیکشنری انگلیسی به فارسی
رنجش، غم، اندوه، حزن، سار، غصه سایر معانی: حزن شدید، ماتم، سوگ، مایه ی غم و اندوه، (عامیانه) رنجه، نومیدی
عزا، ماتم، سوگواری، عزاداری، سوگ سایر معانی: جامه ی عزا، لباس سیاه، دوران عزاداری، وابسته به سوگواری
مصیبت، غم و اندوه، غم، فرم، حزن، غصه، نژندی، سوگ، تاثر، غمگینی، غصه خوردن، غصه دار کردن، تاسف خوردن سایر معانی: اندوه، آدرنگ، تاسه، دق، مایه ی تاسف، مایه ی غصه، تاسف، پشیمانی، ندامت، محنت، ف ...