بی شمار، بی حد و حصر، متعدد، غیر قابل شمارش سایر معانی: شمارش ناپذیر [ریاضیات] بی شمار، شمارش ناپذیر، ناشمار، غیر محدود
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بیشماری
نا معلوم، بی حساب، نا شمردنی، شمرده نشدنی سایر معانی: بی شمار، فراوان، حساب نشدنی
نکره، نا معین، سیال، بی حد، معلق، بی اندازه، بیکران، غیر صریح، غیر قطعی، غیرقابل اندازهگیری سایر معانی: نامشخص، مبهم، نامعلوم، (دستور زبان) ناشناخته، نامحدود، بی حد و حصر، بی شمار، غیرمطمئن، ...
نا محدود، بی حد و حصر سایر معانی: بی کران، ناکرانمند، بی پایان [ریاضیات] نامحدود، بی حد
زیادتر، بعلاوه، بیشتر، بیش سایر معانی: (صفت تفضیلی much و many) بیشتر، فزون تر، اضافی، افزوده، دیگر، بازهم، مقدار بیشتر، میزان بیشتر، (با فعل جمع) تعداد بیشتر، (پیش از صفت و قید سه هجایی یا ...
فراوان، وافر، بی شمار، بی حد و حصر، متعدد، معتنی به سایر معانی: (خودمانی) چندمین، هزارمین
[ریاضیات] تعریف ناپذیر، شمارش ناپذیر، ناشمارا