خم کردن، کج کردن، منحنی کردن، صرف کردن، گرداندن سایر معانی: (آهنگ صدا را) عوض کردن، خمیده کردن، (معمولا به سوی درون) خماندن، پیچاندن، کژ کردن، (دستور زبان) صرف کردن یا شدن، خم کردن بسوی درون ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
زبان تصریفی [زبانشناسی] ← زبان همآمیخته
واژههای مصوب فرهنگستان
تصریف [زبانشناسی] یکی از دو فرایند اصلی در واژهسازی که ازطریق آن با افزودن وند به واژه، آن واژه مفهوم دستوری مشخصی نظیر شخص و شمار و زمان و مانند آن را بیان میکند ...
[ریاضیات] مماس عطفی
[ریاضیات] مماس بر منحنی در نقطه ی عطف
تصریفی [زبانشناسی] مربوط به فرایند تصریف
وند تصریفی [زبانشناسی] وندی که در فرایند تصریف شرکت میکند
تکواژ تصریفی [زبانشناسی] تکواژی که با پیوستن به یک سازه مفاهیمی مانند جمع و زمان و نمود را به آن میافزاید بیآنکه مقولۀ دستوری سازه را تغییر نمیدهد ...
ساختواژۀ تصریفی [زبانشناسی] حوزهای از ساختواژه/ صرف که به بررسی فرایندهای تصریفی اختصاص دارد|||متـ . صرف تصریفی
[عمران و معماری] نقطه عطف [ریاضیات] نقطه ی عطف، نقطه ی انعطاف
[ریاضیات] خط عطفی مماس