بطور نادرست، بطور ناصحیح، ازروی بی دقتی، تقریبا
دیکشنری انگلیسی به فارسی
داستان، بهانه، خیال، اختراع، دروغ، وهم، افسانه، جعل، قصه سایر معانی: (هر چیزی که ساخته ی تخیل و اندیشه است) چیز ساختگی، تخیلی، غیر واقع، پندار، پندار گونه، پندارش، وانمود، چیز مجهول، خیال پر ...
ناقص، نا تمام، ناکامل، از بین رفتنی سایر معانی: نابسمند، کم دار، کاستی دار، معیوب، ناهام [برق و الکترونیک] ناکامل
غلط، اشتباه، نا درستی، عدم دقت، عدم صحت، چیز ناصحیح و غلط سایر معانی: خطا، لغزش، بی دقتی [عمران و معماری] بی دقتی [برق و الکترونیک] بی دقت [ریاضیات] بی دقتی، عدم دقت ...
نکره، نا معین، سیال، بی حد، معلق، بی اندازه، بیکران، غیر صریح، غیر قطعی، غیرقابل اندازهگیری سایر معانی: نامشخص، مبهم، نامعلوم، (دستور زبان) ناشناخته، نامحدود، بی حد و حصر، بی شمار، غیرمطمئن، ...
بی نتیجه، نا معین، سیال، معلق، نا مشخص، پادر هوا سایر معانی: تعیین نشده، نامعلوم، مقرر نشده، مبهم [عمران و معماری] نامعین [برق و الکترونیک] نامعین [ریاضیات] مجهول، نامشخص، نامعین، مبهم، متغی ...
شلخته، لا ابالی، لا قید، پاشنه خوابیده سایر معانی: دارای کفش های فرسوده (به ویژه کفش هایی که پاشنه ی آنها رفته است)
قلبی، ناسرگی، بدلی، نادرستی، حرامزادگی