غامض، مبهم، تیره، تار، ظلمانی، نامفهوم، گمنام، گمنام کردن، تاریک کردن، تیره کردن، مبهم کردن سایر معانی: تاریک، ظلمات، نا آشکار، نا هویدا، غیر قابل درک، کدر، گنگ، ناشناخته، ناشناس، غیر مشهور، ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بطور تیره، بطور مبهم یا پیچیده، بطور مشکوک یانامعلوم، بطورپنهان
دردآلود، (آبگونه) کدر، گل آلود، درمورد مایع پر از ذرات رسوبی [زمین شناسی] گل آلود - الف) به آب گل آلوده پر از رسوب گویند. - مقایسه شود با: گل آلود، کثیف. - ب) به آب آشفته، بهم خورده و گردابی ...
سایه زده، سایه دار، حباب دار، پوشیده [نساجی] پارچه موج دار - پارچه سایه دار - پارچه نا یکنواخت رنگ شده
ساکت، ارام، بی صدا، صامت، خاموش، بی حرف، خمش، خموش سایر معانی: بی سروصدا، آرام، بی سخن، کم حرف، کم سخن، لال، گنگ، بی زبان، بی توضیح، کم صدا، کم سروصدا، نهفته، مگوی، نگفتنی، غیر ملفوظ، ناملفو ...
مه دار، پوشیده از مه غلیظ، الوده با دود سایر معانی: مه دار، پوشیده از مه غلیظ، الوده با دود
(امریکا - خودمانی - زن) دارای بقچه بندی خوب، کمی چاق ولی خوش هیکل
دقیق، زیرک، محیل، لطیف، تیز و نافذ سایر معانی: کم چگال، نامتکاثف، کم غلظت، ناچگال، بسیط، نافشرده، نامتراکم، ناهمفشرده، موشکاف، موبین، نازک انگار، ظریف انگار، زیرکانه، موشکافانه، موبینانه، نا ...
پیچیده، غامض، غیر صریح، غیر مفهوم سایر معانی: غیر قابل فهم، درک نکردنی، نا مفهوم، غام