سر به زیر، با کاکل یا تاج خمیده، مغموم، دمغ، پکر، افسرده، پژمان، سرافکنده، سرافگنده ,خوار,تاج ازسر افتاده
دیکشنری انگلیسی به فارسی
دلسرد، دلسردشده، چشم ترسیده
عبوس، افسرده کردن، افسرده بودن، دلتنگ کردن سایر معانی: محزون بودن، بد روحیه بودن، دل و دماغ نداشتن، خودخوری کردن، غصه خوردن، (از سرنوشت خود) نالیدن، (جمع) روحیه ی بد، بی دل و دماغی، بی حوصلگ ...