غیر عملی، بیهوده، اجراء نشدنی سایر معانی: نشدنی، غیرقابل استفاده، کارنابردی، (نادر) نافرمان، (آدم) ناتو
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خنثی، پوچ، بیهوده، عاری از فایده، عاطل، بی اثر، بی فایده، باطل، عبی سایر معانی: عبث، بی حاصل، بی ثمر، بادرم، هرز، یاب، لغو، بی نتیجه، با بی عرضگی، ناشیانه، عبک
نومید سایر معانی: ناامید، ناامیدوار، مایوس، بیچاره، لاعلاج، درمان ناپذیر، اصلاح ناپذیر، سامان ناپذیر، بهتر نشدنی، نومید کننده، مایوس کننده
غیر عملی، غیر ممکن، ممتنع، نشدنی، نامحتمل، امکان نا پذیر، غیر میسر سایر معانی: ناشایند، انجام ناپذیر، (پهلوی) اتاوان، ناخوشایند، رنج آور، تحمیل ناپذیر، بی تابگر [ریاضیات] غیر ممکن، ناممکن، م ...
نزدیک نشدنی، بی مانند، بی نظیر، بدون دسترسی سایر معانی: غیر قابل دسترسی
مانع جلو راهایجاد کردن سایر معانی: (از قبل) جلوگیری کردن، پیشگیری کردن، مانع شدن، مسدود کردن [حقوق] ممانعت کردن، جلوگیری کردن، کنار گذاشتن، مسدود کردن
خیالی، واهی، وهمی، تصوری، غیر واقعی سایر معانی: غیر واقع بینانه (رجوع شود به: realistic)، unreal غیر واقعی
[فوتبال] غیرقابل استفاده