غیرعاقلانه، نابخردانه، نسنجیده، نابجا، مبنی بر بی اطلاعی، بد فهمانده شده
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بد قلب، نامهربان، ناهمراه
بد بار آمده، بی فرهنگ، بی معرفت، بی تربیت، بی ادب، غیر متمدن، بد تربیت شده بی تربیت، بدبالاامده
بی تربیتی
[ریاضیات] دستگاه بد وضع
[آمار] دستگاه معادلات بدشرطیده
نامعقول، ناشایسته، نابجا، غیرعاقلانه
سابقهبد سایر معانی: بدنامی، رسوایی
نگون بخت، بدبخت، بدطالع، بد اختر، تیره روز، تیره بخت، نا فرخ، شوربخت، بد فرجام، شوم، بدبختی اور، موجب بدبختی
بدشکل، نازیبا، خشن
نامشروع، حرام (به دست آورده شده از راه های غیرقانونی)، با وسایل غیر مشروع بدست امده
بد نهاد، بد خو، زمخت