از روی شوخی، از روی خوش مزگی، بطورشوخی امیز، بطورفکاهی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
تفننی سایر معانی: سرگرم کننده، مفرح، تفریح آور، خنده آور، مسرت بخش، فرحبش، تفریح دهنده
کمدی، نمایش خنده دار، شاد نمایش، نمایش خنده اور سایر معانی: (در اصل) نمایش یا داستان نیک فرجام، شادنامه، (رویداد) خنده دار، مضحک، شوخی آمیز، (نمایش یا فیلم و غیره) نمایش خنده آور و شاد فرجام ...
مضحک بودن، خنده داری، غرابت، شگفتی
شوخ، شوخی امیز، فکاهی، شنگ سایر معانی: سرحال، بذله گویی
شوخ، ظریف، شوخی امیز، فکاهی سایر معانی: اهل دل، شوخ دل، شوخی آمیز، خنده دار
خندان سایر معانی: خنده، خنده خندان a laughing face چهرهی خندان a laughing brook جویباری فرحبخش
بطور خنده ور، بطور مضحک یامسخره میز، بطور مهمل
فکور، جدی، سخت، مهم، فربه، سنگین، خطر ناک، وخیم، خطیر سایر معانی: بی شوخی، گرانبار، درباره ی چیزهای مهم و جدی، جانفرسا [فوتبال] سخت-جدی
مسخره، لوده، مقلد، ادمابله، ادمانگل سایر معانی: دلقک، (نمایش های قدیم) مقلد هنرپیشه های اصلی، آدم احمق، ابله، ساده لوح، خل وضع، میمون صفت