[کوه نوردی] راه پیمایی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
رایگانسواری [گردشگری و جهانگردی] سوار شدن بر خودرو یا کامیون عبوری به قصد سفر و بدون پرداخت کرایه
واژههای مصوب فرهنگستان
پیادهگَردی ناپیوسته [گردشگری و جهانگردی] پیادهگردی در قسمتهای مختلفی از یک مسیر کامل که پشتسرهم و پیوسته نیست
راه پیما [ریاضیات] رژه رفتن
مسافرت دور، جهان گردی، دربدری
مشی سایر معانی: پیاده، متحرک، جنبا، (ابزار کشاورزی و غیره) مستلزم پیاده روی، پیاده روی، راه رفتن، راه رونده، رهرو، رهنورد، قادر به راه رفتن، گردش، قدم زنی، گام زنی، سیار، در خورراه رفتن [نسا ...
سوار شدن بر خودرو یا کامیون عبوری به قصد سفر و بدون پرداخت کرایه [گردشگری و جهانگردی]
پیادهگردی از ابتدای مسیری طولانی تا انتهای آن [گردشگری و جهانگردی]