تصدی، ریاست سایر معانی: ریاست
دیکشنری انگلیسی به فارسی
صندلی دسته دار و رو دوزی شده و نرم (که معمولا پشتی آن کوتاه است)، صندلی دسته دار بزرگ
موی کوتاه، موی ماشین شده
صندلی تاشو (صندلی عرشه ی کشتی)، صندلی حصیری تاشو صندلی حصیری تاه شو که درکشتی های مسافری بکارمیبرند
[نساجی] برطرف کردن مو
زلف بربادمده
گربه ی موکوتاه
سلمانی رفتن
(عامیانه) اذیت کردن، آزار دادن، مزاحم شدن
سلمانی کردن، اصلاح کردن
(در برخی پستانداران) موی حفاظ (هر یک از موهای زبری که از پشم و خز حیوان بلندتر بوده و پوست را از گزند حفظ می کنند)
صندلی پایه بلند غذا خوری بچه سایر معانی: صندلی پایه بلند غذا خوری بچه، صندلی بچه (پایه دراز و دارای سینی یا تخته در جلو)