روغن، مداهنه، چربی، گریس، روغن اتومبیل، چاپلوسی، چرب کردن، رشوه دادن، روغن زدن سایر معانی: روغن زدن به، گریس مالی کردن، پیه ی گداخته، روغن دنبه، (دام پزشکی) آماس بخولق یا مچ پای اسب (که علام ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[مهندسی گاز] فنجانک گریس، گریس خور
[بهداشت] حوضچه چربی گیری
[عمران و معماری] ماده روغنی
[سینما] کاغذ کالک
[معدن] میز چرب (جدایش)
گریمور تاتر، صورت گر تماشاخانه سایر معانی: آمیزه ای از رنگ و گریس (که بازیگران برای آرایش به صورت می مالند)، گریم تئاتر، رنگ روعنی برای رنگ کردن صورت بازیگران [سینما] فن [برای آرایش چهره ] ...
روغن مال، کسی که به ماشین آلات گریس می زند، روغن زن، مکزیکی یااسپانیولی امریکایی
[خودرو] گریس صابون باریم
[خودرو] نوعی گریس که بعد از تولید و عمومآ بعد از بسته بندی، به تدریج سفت تر می شود
خرحمالی، نیروی حاصله از کاردستی، کد یمین سایر معانی: (عامیانه) کار سخت بدنی، کد یمین کارپرزحمت، کارسخت
(در مورد حیوانات شکار) چاق و چله، آماده ی شکار شدن