رایگانی، مجانی بودن، بیخودی بودن، بی دلیلی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بی اساس، بی ماخذ سایر معانی: شهر بازل (در کشور سوئیس)، بی پایه، بی جا
مستقل، مجاز، روا، اختیاری، عاری، ازاد، رایگان، مجانی، رها، مختار، مبرا، غیر مقید، سرخود، میدانی، حق انتخاب، حق رای دادن، ازادی بخشیدن، فروهشتن، خالی کردن، ازاد کردن، ترخیص کردن، بطور مجانی س ...
غیر ضروری، غیر واجب، غیر اصلی، بی ذات سایر معانی: غیر اساسی، غیر حیاتی، ناکیاده، بی چیستی [ریاضیات] غیر اساسی، غیر ضروری
بی فکر سایر معانی: ناهشیار، بی اندیشه، غیرذی عقل، فاقد عقل و شعور، بی عقل، بی شعور، بی خرد، بی توجه، بی مبالات، بی دقت، نابیاد، بدون نگرانی (معمولا با:of)
مجانی، رایگان، به خرج مدیر رستوران (یا هتل و غیره)
پرداخت نشده، سوخت شده سایر معانی: پرداخت نشده