از عهده برامدن سایر معانی: (با: with) از پس (چیزی یا کسی) برآمدن، از عهده برآمدن، حریف شدن، چیره شدن، جوابگو بودن، تحمل کردن، ساختن (با وضع و غیره)، (قدیمی - با: with) پرداختن (به کاری)، روب ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
درازتر کردن، افزودن به، اضافه کردن بر، امتداد دادن سایر معانی: افزودن به در امد، کسب کردن
کفایت کردن، کافی بودن، بس بودن، بسنده بودن سایر معانی: بسند کردن [ریاضیات] کافی بودن