[عمران و معماری] منحنی مولد [ریاضیات] خم مولد
دیکشنری انگلیسی به فارسی
تابع مولد، تابع زاینده [عمران و معماری] تابع مولد [ریاضیات] تابع مولد، تابع ایجاد کننده [آمار] تابع مولّد
[ریاضیات] دستگاه مولد
تابع مولد گشتاور [آمار] تابعی که برای متغیر تصادفی X دربردارندۀ متغیری است که معمولا با t نشان داده میشود و با فرمول ریاضی etx تعریف میشود ...
واژههای مصوب فرهنگستان
[برق و الکترونیک] خود مولد
[برق و الکترونیک] تراگردان خود مولد تراگردانی که به تحریک الکتریکی خارجی برای ایجاد سیگنالهای خروجی معین شده نیاز ندارد .
نیروی کِشَندزا [اقیانوسشناسی] نیروی گرانشی ایجادکنندۀ کِشَند
نیروی کِشَندزا [مهندسی نقشهبرداری] نیروی گرانشی ایجادکنندۀ کِشَند
منطقۀ جهانگردفرست [گردشگری و جهانگردی] منطقهای که ساکنانش بهطور چشمگیری میل به مسافرت خارج دارند
کشور جهانگردفرست [گردشگری و جهانگردی] کشوری که تمایل مردم آن به مسافرت خارج از کشور زیاد است
نیروگاه برق، کارخانه برق، نیروی محرکه هواپیما و اتومبیل، دستگاه تولید نیروی، محرکه وسیله نقلیه سایر معانی: موتور، نیروزا، کارخانه ی برق، نیروگاه [شیمی] نیروگاه [عمران و معماری] کارخانه برق - ...
فراوان، نیرومند، بارور، حاصلخیز، زایا، پرزا سایر معانی: پربچه، پرمیوه، پربار، پرزاد و رود، (نویسنده و هنرمند و غیره) دارای آثار فراوان، (معمولا با: in یا of) فراوان، زیاد، پرکار