(عامیانه) آدم جوشی، آدم غصه خور، آدم زودانگیز (fusspot هم می گویند)، ادم نق نقی وخرده گیر
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[زمین شناسی] مترادفی برای پای دامنه (foot slope). ریشه کلمه: آلمانی (Fusshang) به معنی شیب.
سراسیمه بودن، جوش زدن، کولی بازی درآوردن
(انگلیس - عامیانه) سنگ (کسی یا چیزی را) خیلی به سینه زدن، زیاد توجه کردن به
اثبات، بحی، استدلال، برهان، مباحثه، مشاجره، نشانوند، مناظره، یک سلسله دلایل قابل قبول سایر معانی: دلیل، علت، چرایی، بحث، اقامه ی دلیل، جدل، محاجه، بگومگو، دعوا، خلاصه ی موضوع، چکیده ی داستان ...
باوجدان، وظیفه شناس سایر معانی: وجدانی، امانت آمیز، شرافت آمیز، راست و درست، درستکار، امین و شریف، خوش کار، خوب کار، دارای وجدان کار، دقیق، موشکاف
ادم ترشرو، خارچنگ، سرزنش کننده، سیب صحرایی، سرطان، خرچنگ، جر زدن، خرچنگ کردن، باعی تحریک و عصبانیت شدن سایر معانی: (جانورشناسی) خرچنگ (از راسته ی decapoda - دارای پنج جفت پا هستند که جفت اول ...
قطعی، بحرانی، انتقادی، منتقدانه، وخیم، نکوهشی سایر معانی: انتقادآمیز، نکوهشگرانه، معاندانه، خرده گیرانه، وابسته به نقد ادبی یا هنری و غیره، نقدگرانه، هنرسنجانه، سخن سنجانه، نکته سنجانه، بسیا ...
خواهان، سخت، طالب، خواستار، سخت گیر، مصر، مبرم سایر معانی: دشوار، پرگرفتاری، پرزحمت، پرگیرودار، پرمسئولیت، پرتوقع، پرخواسته، exacting : طاقت فرسا
سخت، خواستار، سخت گیر، مصر، مبرم سایر معانی: مته به خشخاش گذار، موشکاف، مو از ماست کش، دقیق، تحمیلی، سنگین
زیادی، زائد، یدکی، بسیار، اضافی، بزرگ، خیلی سایر معانی: بیشین، بیشتر، اضافه، افزودین، دیگر، افزونه، (جمع) اضافات، مخلفات، افزونه ها، افزوده، (پیش از صفت می آید) بسیار، (فیلم سینمایی و غیره) ...
بی قراری، بخودپیچی، لول خوری، بی قرار بودن، ناراحت بودن سایر معانی: وول خوردن، (به واسطه ی ملالت یا عصبی بودن و غیره) مرتب با چیزی ور رفتن، آرام نگرفتن، (مرتب) جم خوردن، لوشیدن، دلواپس کردن ...