با صرفه، اندک، صرفه جو، مقتصد، میانه رو سایر معانی: مانبد، هزینه اندیش، مقرون به صرفه، صرفه جویانه، کم خرج، کم هزینه، ساده
دیکشنری انگلیسی به فارسی
باصرفه جویی، صرفه جویانه، ازروی میانه روی یاامساک
از، طمع، حرص، خست، زیادهجویی سایر معانی: آز، آزمندی، طمعکاری، عشق به دارایی
درازتر کردن، افزودن به، اضافه کردن بر، امتداد دادن سایر معانی: افزودن به در امد، کسب کردن
پستی، خاتوله، خست، خشک دستی، خبی، سفلگی، خسیسی سایر معانی: فرومایگی، گدا منشی
خست، صرفه جویی، امساک، کم خرجی، خسیسی سایر معانی: خست، امساک، صرفه جویی، کم خرجی [آمار] امساک
خسیس، بی قوت، فقیر، تنگ چشم سایر معانی: تهیدست، بی چیز، آس و پاس، ممسک، جوکی
محتاط، از روی احتیاط، با احتیاط، معقو ل سایر معانی: دوراندیش، هوشکار، مصلحت، مصلحت آمیز، صلاح، محتاطانه، (عمل) دست به عصا، حساب شده، سنجیده، حسابگر، سنجشگر، صرفه جو
باریک سایر معانی: نازک و بلند، باریک اندام، قلمی، مقدار کم یا ناچیز، اندک، قلیل، ضعیف، سست، بی پایه، لندوک، بلند وباریک، ظریف [عمران و معماری] باریک - لاغر - نازک و بلند [زمین شناسی] باریک ...
کم، ناچیز، صرفه جو، مضایقه کننده سایر معانی: بخشاینده (رجوع شود به: spare)، مقتصد، مختصر، ممسک، پس اندازکن
صرفه جویی، خانه داری، عقل معاش سایر معانی: ناولخرجی، امساک، (در اصل) رونق، کامیابی، رشد، شکوفایی، برومندی، (گیاه شناسی) شاسترسون، عود قرمز (جنس armeria تیره ی thrift institution) ( plumbagin ...
خسیس، ناخن خشک، ممسک، ژکور، زفت، کنس، پست، خشک دست، خسیس