خنک شدن، نیرو دادن، تازه کردن سایر معانی: تر وتازه کردن، (سر و صورت را) صفا دادن، طراوت بخشیدن، تر و تمیز کردن، (باد) تند شدن، شدید شدن، تازه شدن، (گاو- پس از زایمان) دوباره شیر دادن، به شیر ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
حمام کردن و جامه ی تازه پوشیدن، (سر و صورت را) صفا دادن
[نساجی] خوشبو کننده هوا [پلیمر] خوشبو کننده هوا
ضد عفونی کردن، بخار دادن، دود دادن سایر معانی: (به ویژه به منظور گند زدایی یا حشره کشی) دود دادن، (با گاز دود) گند زدایی کردن، کهتاب کردن، دود آکند کردن، با گاز ضد عفونی کردن، (قدیمی) عطر زد ...
چکیدن، کشیدن، شستشو کردن، ریختن سایر معانی: (شعر قدیم)، استحمام کردن، جاری بودن در امتداد چیزی، (اسکاتلند) پس مانده، ته مانده [عمران و معماری] گدازه
روشن کردن، خنک کردن، خنک ساختن، تازه کردن، نیروی تازه دادن به، از خستگی بیرون اوردن، با طراوت کردن سایر معانی: تر و تازه کردن، شاداب کردن، طراوت بخشیدن، نوجان کردن، خرم کردن، (با خوردن یا نو ...
تجدید نیرو کردن، نیروی تازه دادن به، باز نیرو بخشیدن سایر معانی: باز نیرو بخشیدن، تجدید نیرو کردن، نیروی تازه دادن به
احیا، بهوش اوری سایر معانی: احیا، بهوش اوری
تجدید حیات سایر معانی: تجدید حیات
تقویت، تجدید، تمدید، احیا، استقرار مجدد سایر معانی: نوجانی، جان تازه، نیروی تازه، تجدید قوا، تجدید حیات، رواج مجدد، نورواجی، از نو باب شدن، جانبخشی، نوشکوفی، جلسه ی مذهبی، گردهمایی دینی، (حق ...
مطابق اصول بهداشت کردن، از روی اصول بهداشتی عمل کردن سایر معانی: بهداشتی کردن، سترون کردن، (از هر چیز ناپاک یا ناخوشایند یا مضر) زدودن، پاکسازی کردن [بهداشت] بهداشتی کردن