مدیر، متصدی، مباشر، سر کارگر، سر عمله سایر معانی: سرگروه، مباشرت کردن [عمران و معماری] سرکارگر - مباشر [مهندسی گاز] استادکار [صنعت] سر کارگر، سرپرست کارگاه [حقوق] سخنگوی هیأت منصفه، سرکارگر ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
لیدرزن، زن سخنگو و رئیس در هیئت منصفه سایر معانی: (زن) سرکارگر
بازرس حملونقل عمومی [حملونقل درونشهری - جادهای] کارمند حملونقل عمومی که عملیات را ارزشیابی و بر ایمنی و اجرای قوانین کار نظارت میکند و میکوشد مشکلات ...
واژههای مصوب فرهنگستان
(عامیانه) معاون سرکارگر، نفر دوم، خرده پا، سرپرست فاقد اختیارات کافی، وردست سر عمله، مباشر کارگران
فردی که تمام مباشران خط در یک ناحیه زیر نظر او فعالیت میکنند [حملونقل ریلی]
فردی که نظارت و هدایت فعالیتهای اجرایی خط آهن را بر عهده دارد [حملونقل ریلی]
فردی که مسئولیت عملیات بارورزی در هر انبار را بر عهده دارد [حملونقل دریایی]